سفر برزخی

نوشته شده توسط:داود رزم | ۲ دیدگاه

سفر برزخی

مرحوم (آیت الله مولی محمد مهدی )نرا قی قدس سره (متوفی ،1209 .ق)از علمای بزرگ وجامع علوم عقلیه ونقلیه وحائز مرتبة علم وعمل وعرفان الهی بوده ودر فقه واصول وحکمت وریاضیات وعلوم غریبه واخلاق وعرفان از علمای کم نظیر اسلام است...

در نجف سکونت داشته ودر آنجا و فات می کند ومقبرةاو نیز در نجف متصل به صحن مطهر است.

ایشا ن در همان ایام اقامت در نجف ،در ماه رمضانی که بر او می گذرد یک روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند ،عیالش به او

می گوید :هیچ در منزل نیست ،برو بیرون وچیزی تهیه کن .

مرحوم نراقی درحالی که حتی یک فلس پول سیاه هم نداشته است ،از منزل بیرون می آید ویک سره به سمت وادی السّلام نجف برای زیارت اهل قبور می رود ،در میان قبرها قدری می نشیند و فاتحه می خواند تا اینکه آفتاب غروب می کند وهوا کم کم رو به تاریکی  می رود .در این حال می بیند عدهای از اعراب جنازه ای را آوردند وقبری برای او حفر نموده و جنازه ای را در میان قبر گذاشتند و رو به او کردند و گفتند ما کاری داریم وعجله داریم ،به محل خود می رویم ،شما بقیّه تجهیزات این جنازه را انجام دهید !جنازه را گذاردند و رفتند . مرحوم نراقی می گوید :من در میان قبر رفتم ،کفن را باز نموده تا صورت او را به روی خاک بگذارم وبعد به روی او خشت نهاده و خاک بریزم و تسویه (روی قبر را صاف ومسطح )کنم.

ناگهان دیدم در آنجا دریچه ای است. از آن دریچه داخل شدم ،دیدم باغ بزرگی است ،درخت های سر سبز سر به هم آورده ودارای   میوه های مختلف و متنوّع است .ازدر این باغ یک راهی است به سوی قصر مجلّلی که در تمام این راه از سنگ ریزه های متشکّل از جواهرات فرش شده است .

من بی اختیار وارد شدم ویک سره به سوی آن قصر رهسپار شدم ،دیدم قصر با شکوهی است وخشت های آن از جواهرات قیمتی است.ازپلّه بالا رفتم ،وارد اتا قی بزرگ شدم ،دیدم شخصی در اتاق نشسته ودور تا دور این اطاق افرادی نشسته اند.

سلام کردم ونشستم ،جواب سلام مرا دادند .بعد دیدم افرادی که در اطراف اطاق نشسته اند از آن شخصی که در صدر نشسته ،پیوسته احوال پرسی می کنند واز حالات اقوام وبستگان خودشان سوال می کنند واو پاسخ می دهد .

آن مرد مبتهج ومسرور ،به یکا یک سوالات جواب می گوید .قدری که گذ شت ،ناگهان دیدم که ماری از در و ارد شد ویک سره به سمت آن مرد رفت ونیشی زد وبرگشت واز اطاق خارج شد. آن مرد از درد نیش مار صورتش متغیّر شد و قدری به هم برآمد وکم کم حالش عادی وبه صورت اولیه برگشت. سپس باز شروع کردند با یکدیگر سخن گفتن واحوال پرسی نمودن واز گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن ،ساعتی گذشت،دیدم برای مرتبة دیگر مار از در وارد شد وبه همان منوال پیشین اورا نیش زد وبرگشت .

آن مرد حالش مضطرب  ورنگ چهره اش دگر گون شد و سپس به حالت عادی بر گشت.

من در این حال سوال کردم :آقا شما کیستید ؟اینجا کجا ست ؟ این قصر متعلق به کیست ؟این مار چیست؟چرا شما را نیش می زند ؟

گفت:من همین مرده ای هستم که همین اکنون شما در قبر گذارده اید واین باغ ،بهشت برزخی من است که خداوند به من عنایت نموده است که از دریچه ای که از قبر من به عالم باز شده است ،پدید آمده است. این قصر مال من است ،این درختان با شکوه واین جواهرات واین مکان که مشاهده می کنید ،بهشت برزخی من است ومن به این جا آمده ام.این افرادی که دور  اطاق گرد آمده اند ،ارحام من هستند که قبل از من بدرود حیات گفته واینک برای دیدن من آمده و از باز ماندگان وارحام و اقربای خود در دنیا احوال پرسی نموده و جویا می شوند ، ومن حالات آنان را برای اینان باز گو می کنم .

گفتم:این مار چرا تو را نیش می زند؟ گفت: قضیه از این قرار است که من مردی هستم مؤمن ،اهل نماز وروزه وخمس وزکات وهر چه فکر می کنم ،کار خلا فی از من که مستحقّ چنین عقوبتی باشم ،سر نزده است واین باغ با این خصو صیّات نتیجه برزخی همان اعمال صالحة من است ،مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت می کردم ،دیدم صاحب دکانی با یک مشتری خود گفتگو ومنازعه دارند ،من برای اصلاح امور آنها نزدیک رفتم ودیدم ؛صاحب دکان می گفت :سیصد دینار(شش شاهی)از تو طلب دارم و مشتری می گفت :من بنج شاهی بدهکارم .من به صاحب دکان گفتم :تو از نیم شاهی بگذر وبه مشتری گفتم :تو هم از نیم شاهی رفع ید کن وبه مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دکان بده. صاحب دکان ساکت شد وچیزی نگفت ،ولی چون حق با صاحب دکان بوده ومن به قدر نیم شاهی به قضاوت خود که صاحب دکان راضی بر آن نبود ،حق او را ضایع نمودم ،در کیفر این عمل ،خداوند عزّوجّل این مار را معین نموده ،هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند تا در نفخ صور دمیده وخلایق برای حساب در محضر حاضر شوند وبه برکت شفاعت محمد وآل محمد (ص) نجات پیدا کنم .

چون این را شنیدم ،بر خا ستم وگفتم :عیال من در خانه منتظر است ،من باید بروم وبرای آنان افطاری ببرم.همان مردی که در صدر نشسته بود،برخا ست ومرا تا در بدرقه کرد .از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد،کیسة کوچکی بود وگفت :این برنج خوبی است،برای عیالتان ببرید .

من برنج را گرفتم وخدا حافظی کردم واز دریچه ای که داخل باغ شده بودم، دیدم درهمان قبر هستم ومرده هم به روی زمین افتاد ودریچه ای نیست. از قبر بیرون آمدم وخشت ها را گذارده وخاک انبا شتم وبه طرف منزل رهسپار شدم وکیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم .مدت ها گذشت وما از آن برنج طبخ می کردیم وتمام نمی شد و هروقت طبخ می کردیم ،چنان بوی خوشی از آن متصاعد می شد که محله را خوشبو می کرد ،همسا یه ها می گفتند :این برنج را از کجا خریده اید ؟!

بلاخره بعد از مدّتها که روزی من در منزل نبودم ،یک نفر به مهمانی آمده بود و چون عیال ازآن برنج طبخ می کند وآن را دم می کند ،عطر آن فضای خانه را فرا می گیرد مهمان ئمی پرسد :این برنج از کجا ست که از تمام اقسام برنجهای عنبر خوشبو تر است؟

اهل منزل ما خوز به حیاء شده و داستان را برای او تعریف می کنند .

پس از این بیان ،آن مقداری که برنج مانده بود ،چون طبخ کردند دیگر برنج تمام می شود .آری اینها غذای بهشتی است که خداوند برای بندگان مقرب درگاه خود روزی می فرماید.             

 

 

2 نظر

  1. نظرات کاربران:

       Santo در ۱۳۹۶/۰۲/۲۸ - ۰۲:۵۳:۰۸
    Hello just wanted to give you a brief heads up and let you know a few of the pictures aren't loading correctly.
    I'm not sure why but I think its a linking issue. I've
    tried it in two different internet browsers and both show the
    same outcome.

       Winona در ۱۳۹۶/۰۳/۲۵ - ۱۶:۴۹:۴۱
    Sweet blog! I found it while searching on Yahoo News.
    Do you have any suggestions on how to get listed in Yahoo News?
    I've been trying for a while but I never seem to get there!

    Thanks


    نوشتن دیدگاه

themedesigner511.2 <-ptitle-> <-meta->
 

خوش آمدید : <-cuser->
پنل کاربری | خروج از سیستم
vcppollنظرسنجی
<-q->

<-option-> <-ctext->

+ مشاهده نتایج


vcpadminsنویسندگان
blockright2بلوک سبز
<-bcontent->
blockright3بلوک آبی
<-bcontent->

  topblock1بلوک بالا
<-btitle->
<-bcontent->
vcpflasttopicsآخرین ارسال های تالار
آخرین ارسال های تالار
هیچ ارسال جدیدی برای تالار گفتمان وجود ندارد .
عنوان پاسخ بازدید توسط
<-fptitle-> <-fpreps-> <-fpvisits-> <-fpopener->
<-title->
<-content->

:: ادامه مطلب:: لینک ثابت
مطالب مرتبط :
:: <-reltitle->
نویسنده : <-w->
تاریخ : <-pdate->
بازدید : <-visits->
نظرات : <-ncmts->
پیام سیستم
هیچ مطلبی در این صفحه وجود ندارد .
<-pncmts-> دیدگاه نوشته شده است! می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-cname-> مدیر سایت در تاریخ : <-cdate-> - - گفته است :
<-ctxt->
پاسخ شما : <-crep->

هیچ نظری برای این مطلب وجود ندارد ! اولین نفر باشید ...

دیدگاه خود را به ما بگویید

نظر شما :

#captcha#

botblock1بلوک پایین
<-btitle->
<-bcontent->